ماه را مینویسم
ومهتاب جای خالی تو را نشان میدهد ...
ماه را مینویسم
ومهتاب جای خالی تو را نشان میدهد ...
وقتی به اسمان می نگرم
بی تو
همان اسمانی است
که اینجا مینویسم ...
کافیست ..
چمدانهایت را ببندی
تا حاضر شوند ..
همه برای از یاد بردنت ...
من سالهاست مرده ام
فقط به یاد خاطرات تو تکان میخورم ...
از فراغت ..
گلویم صاعقه و ابر دارد
چشمانم نیز باران ...
واقعا دنیا دو روز است
آن از دیروز که آمدی
واین هم امروز
که میروی ...
همین جا درون شعر هایم بمان
تا تکرارغریبانه ی جدایی را شکست دهیم ...
هر بارکه می بینمت ..
اشک سرازیر میشود
و دوباره شفاف تر می بینمت ...
دلم میخواهد
دوباره نگاهم کنی
تا به یاد اورم
هنوز زنده ام ....
به این نتجه رسیده ام
که فقط مرد گریه میکند
به دوش کشیدن بغض کار هر کس نیست ....
امروز مرد تر از دیروز شده ام
در غم فراق تو
ان چنان عذاب میکشم
که دارم مردانه گزیه میکنم ..
همه چیز هماهنگ و جور است..
عشق تو به من یک درصد ..
عشق من به تو نود و نه درصد ...
بگذار ببو سمت
نترس
این شعر ها همه
در اینجا مخفی اند ....
در نگاه تو گل کرده ام ...
بگذار
با عشقت پر پر شوم ....
چه زود خاطره شدی ...
یا شاید من مرده ام ...
ساعت اتاقم خوابیده است ...
من لحظه ها را برای رسیدن به تو شمارش میکنم ....
چه سخت است ..
بغض گلویت راگرفته باشد ...
و در استانه ی پایان اغاز حسرت عشق بمیری ...
همین حالا پرواز را شروع کرده ا م
فکر کنم
دلت هوایم را کرده ....
درست
مثل وقتی که از هم جدا شدیم ..
مهتاب است
فکر کنم
دوباره از خودت جدا شده ای ...
دیگر باورم نمی شود ...
که نفس از سینه بیرون می اید ...
هر بارکه آه میکشم ..
تو را نمی بینم ..
اینجا کسی هست ..
شبیه من ..
که این عاشقانه هارا ..
برای تو مینویسد ..
من که سالهاست مرده ام ...
بی تو این حیات
بر دوشم سنگینی میکند
فقط آن را حمل میکنم
تا در پای معبود بیاندازم ...
چه زیباست ..
جهان از چشم های من شروع میشود ..
و جایی در امتداد یاد تو در خیال من به باد می رود ...
من زاده ی توفانی هستم ..
هر جا به یاد توام
میبارم ...
مرگ برایم ..
همین نبودن توست ...
تو اگر معشوق من نیستی
پس چرا خدا معبود من است ...
تو با زبان خود
به رود ها
بگو
از حساب من به مهمانی دریا دعوتید ...
بیا
بمان ..
روح تشنه مرا به پرواز در آور...
من بی تو اینجا بال بال میزنم ..
به باغچه برو .
همه چیز را به گلهای رز گفته ام ..
تو عشق را از جهان برده ای
من عطر نفسهای تورا ..
برای گلهای باغچه از کجا بیاورم ..
طوفان مرا
از این دیار برده ست
آن جا که پیچش زلف تو نیست ..
به باد می پیچم ...
در فراق تو
قطره های اشک
با وحدت
یکی میشوند
و باز هم قطره میشوند
درست مثل من بی تو
تنها ...
بی تو
به عالم نیستی
قدم گذاشته ام
همه چیز نیست شده
و نیستی باز هم تنهایی هایم
تنها شده اند ...
گاهی با عقل مینویسم ؛
دوستت دارم ..
گاهی دیوانه وار
عاشقت هستم ...
اصلا نمیدانم ..
چرا بین آدمها را جستجو کردم ..
تو همیشه در قلب منی...
رفتی ...
ای کاش
جای خالی خودت را هم میبردی ...
من بی تو با این دنیا چه کنم ...
اینجا خدا در همین نزدیکی ست
پس من کجایم...
یک قطره از اقیانوس نام کتاب جدید سیدمیثم آقاسیدحسینی
میدانی من از خیال تو امده ام ...
تو فقط یک قطره در اقیانوس نیستی . اقیانوسی بزرگ در یک قطره هستی ...